داستان شماره (16)

 

چند مرد در رختکن يک باشگاه ورزشى مشغول لباس پوشيدن بودند که تلفن یکیشون که روى نيمکت بود زنگ زد.

مرد گوشى را برداشت، دکمه صداى بلند آن را فعّال کرد و شروع به حرف زدن کرد. توجه بقيه هم به مکالمه تلفنى او جلب شد.

مرد: سلام

زن: عزيزم، منم. تو هنوز توى باشگاهى؟

مرد: آره

زن: من الان توى مرکز خريد هستم. اينجا يک مغازه، پالتو پوست خيلى قشنگى داره که قيمتش سه ميليون تومنه. از نظر تو اشکالى نداره بخرم؟

مرد: چه اشکالى داره؟ اگه خوشت اومده بخر.

زن: ضمناً از جلوى يک ماشين فروشى رد شدم. يک بنز2007 خيلى خوشگل گذاشته بود پشت ويترين.

مرد: چند بود؟

زن: 45 ميليون تومن

مرد: باشه، بخرش. فقط مطمئن شو که دست اول باشه

زن: عالى شد! آخرين چيز هم اين که اون خونه‌اى که پارسال ديديم يادته؟ صاحبش حالا راضى شده نهصدو پنجاه ميليون تومن بفروشدش.

مرد: بهش بگو نهصد ميليون. فکر کنم قبول کنه. ولى اگه هيچ جورى قبول نکرد.پنجاه ميليون اضافه‌ش را هم بده. خونه خيلى خوبيه.

زن: باشه. خيلى ممنون. دوستت دارم عزيزم. مى‌بينمت.

مرد: خداحافظ! مواظب خودت باش.

مرد تلفن را قطع کرد. بقيه مردها در رختکن باشگاه هاج و واج به او نگاه مى‌کردند و دهنشان باز مونده بود.

مردى که تلفن را جواب داده بود لبخندى زد و پرسيد: اين تلفن موبايل مال کى بود؟!!




نظرات شما عزیزان:

tara
ساعت11:34---24 آذر 1391
من لینکتون کردم ولی هر چی می زنم شما لینکم نمی کنید

الهه
ساعت19:31---10 مهر 1391
بازم ممنون كه نظر دادي راستي ميتوني دوستاتو به وبلاگم دعوت كني تا نظر بدن

hadi
ساعت17:17---10 مهر 1391
داداش چاکرتم!!
لینکت کردم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:,

] [ 16:17 ] [ افشين ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه