یک مکالمه ی واقعی

ﺗﻮ ﮐﯿﺸﯽ؟ﻧﻪ ﺗﻬﺮﺍﻧﻢ!

:|نه ﻣﯿﮕﻢ ﺗﻮ ﮐﯿﺸﻤﯿﺸﯽ؟؟ !!ﺧﻮﺩﺕ ﮐﯿﺸﻤﯿﺸﯽ ﮐﺼﺎﻓﻂ !!! :|

ﻧﻪ! ﻣﻨﻈﻮﺭﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﮐﯿﺶ ﻣﯿﺸﯽ؟؟؟؟ﺁﻫﺎﺍﺍﺍﺍ ! ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﻫﺴﺘﻢ !!! :|

[ جمعه 5 مهر 1392برچسب:,

] [ 2:45 ] [ افشين ]

[ ]

ﻣﮑﺎﻟﻤﻪ ﯼ ﺩﻭ ﺟﻦ ﺩﺭ ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ :
ﻓﯿﻠﻢ ﺍﻧﺴﺎن گير۲ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯼ ؟
_ ﺁﺭﻩ ﺩﯾﺪﻡ … ﺗﻮ ﺩﯾﺪﯼ ؟
_ ﺁﺭﻩ … ﺧﯿﻠﯽ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮐﻪ
_ ﺁﺭﻩ … ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﺗﺎ ﺩﻭ ﻫﻔﺘﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﯾﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻣﻪ !
_ ﻣﻦ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺍﻧﺴﺎﻧﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺷﺒﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﯿﻢ ﺑﺎﻻ ﺳﺮﻣﻮﻥ
ﻭﺍﯾﻤﯿﺴﻦ ﻧﮕﺎﻣﻮﻧﻦ ﻣﯿﮑﻨﻦ … ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺍﺭﻩ ؟
_ ﻭﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﻧﮕﻮ ﻣﻦ ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ !
_حتی شنیدم میشه انسان و ظاهر کرد و دید !
_ یا حضرت جناعیل !!
_ ﺍﺻﻼ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻥ … ﺧﺮﺍﻓﺎﺗﻪ
_ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺑﺎﺷﻪ
بگیریم بخوابیم بابا از این حرفای ترسناک نزن من از انسان میترسم !!!

[ جمعه 5 مهر 1392برچسب:,

] [ 2:23 ] [ افشين ]

[ ]

[ پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:,

] [ 3:28 ] [ افشين ]

[ ]

عروس عادي: با اجازه بزرگترها بله (اين اصولا مثل بچه آدم بله رو ميگه و قال قضيه رو ميکنه.)

عروس لوس: بع..........له!

عروس پاچه ورماليده: به کوري چشم پدر شوهر و مادر شوهر و همه فک و فاميل اين بزغاله (اشاره به داماد) آره.... ( وضعيت داماد کاملا قابل پيش بيني است)

عروس داش مشتي: با اجزه بروبکس مُجلي نيست من که پايه ام ...

عروس زيادي مؤمن و معتقد: بسم ا.. الرحمن الرحيم و به نستعين انه خير ناصر و معين ... اعوذ با... من شيطان رجيم يس و القرآن الحکيم .... الي آخر .... ( و در آخر ) نعم


[ چهار شنبه 3 مهر 1392برچسب:,

] [ 18:17 ] [ افشين ]

[ ]

دختر:سلام خواهش ميكنم!asl pls؟

-

پسر:تهران/وحيد/26 و شما؟

-

دختر:تهران/نازنين/22

-

پسر:چه اسم قشنگي!اسم مادربزرگ منم نازنينه!

-

دختر:مرسي!شما مجردين؟

-

پسر:بله.شما چي؟ازدواج كردين؟

-

دختر:نه منم مجردم!راستي تحصيلاتتون چيه؟

-

پسر:من فوق ليسانس مديريت از دانشگاه MITدارم!!!شما چي؟!

-

دختر:منم فارق التحصيل رشته گرافيك از دانشگاه سرين فرانسه هستم.!!!

-

پسر:wowچه عالي!واقعا از اشناييتون خوشبختم.!

-

دختر:مرسي منم همينطور.!راستي شما كجاي تهران هستين؟

-

پسر:من بچه تجريشم!شما چي؟

-

دختر:ماهم خونمون اونجاس!شما كجي تجريش ميشينيد؟

-

پسر:خيابون در بند شما چي؟

-

دختر:خيابون دربند!؟كجاي خيابون دربند؟

-

پسر:خيابون در بند،خيابون.....كوچه.....پلاك....شما چي؟

-

دختر:اسم فاميلي شما چيه؟

-

پسر:من؟حسيني!چطور!؟

-

دختر:چي؟وحيد تويي؟خجالت نميكشي چت ميكني؟تو كه گفتي امروز با زنت ميخواي بري قسطاي عقب مونده خونه رو بدي!

-

پسر:همه ملوك شمايين!؟چرا از اول نگفتين؟راستش!راستش!

ديشب ميخواستم بهتون بگم امروز با فريده.....،اخه ميدونين.....

-

دختر:راستش چي؟حالا ادرس خونه منو به ادماي توي چت ميدي؟ميدونم به فريده چي بگم؟

-

پسر:عمه جان!تو رو خدا نه!به فريده چيزي نگين!اگه بفهمه پوستمو ميكنه!عوضش منم به عمو فريبرز چيزي نميگم!

-

دختر:اوووووووم خب،باشه چيزي بهش نميگم.ديگه اسم فريبرزو نياريا!؟

-

پسر:باشه عمه مولوك باي..........!!!

[ چهار شنبه 3 مهر 1392برچسب:,

] [ 17:35 ] [ افشين ]

[ ]

به شاهزاده ای خبر دادند

که جوان فقیری در شهر هست که بسیار به تو شباهت دارد دستور داد و جوان را

به حضورش آوردند . شاهزاده بر روی تخت نشسته بود، بادی به غب غبه انداخت و در حضور

درباریان گفت :

از سر و وضع فقیرانه ات که بگذریم، بسیار به ما شباهت داری، بگو ببینم مادرت قبلا در دربار

خدمت نمی کرده است؟


درباریان خنده تمسخر آمیزی کردند و به جوان با تحقیر نگریستند

جوان لبخندی زد و گفت :

اعلا حضرتا، مادر من فلج مادر زاد است،

اما

پدرم مدتی باغبان شاه بوده است !!!

[ شنبه 19 اسفند 1391برچسب:,

] [ 9:49 ] [ افشين ]

[ ]

- الو،سلام

- سلام کجایی؟

- تو تاکسی دارم می رم خرید

- همین الان پیاده شو!

- چرا؟ نرسیدم که هنوز!

- پیاده شو، زود باش ، بهت می گم همین حالا

- مگه قراره ماشین منفجر بشه که اینطوری می گی؟

- مامان پیاده شو دیگه!

- تا نگی چرا، پیاده نمی شم، خُلم مگه وسط خیابون پیاده شم؟

- باشه برات توضیح می دم به شرطی که قول بدی برگشتنه با brt برگردی


- وا؟؟؟ معلوم هست چت شده دختر؟نکنه دوباره درباره ی مزایای حمل و نقل عمومی مطلب خوندی و جو گرفتت!؟

- ببین مگه با بی آر تی بری زودتر نمی رسی؟

- چرا !؟

- مگه ارزون تر در نمیاد؟

- خوب چرا.

- پس چرا با تاکسی می ری که ترافیک و آلودگی رو بیشتر می کنه؟ ببین مسولین با این همه مشکلاتی که دارن نمیذارن پروژه هاشون عقب بیوفته و مردم لنگ بمونن.اون وقت امثال من و تو از این امکانات استفاده نکنیم؟درسته آخه؟

- راستشو بگو ببینم چت شده؟ دردت چیه آخه؟

- بحث رو عوض نکن دختر بگو ببینم چی شده؟

- مامان مگه من مثل لیلای اقدس خانم اینا لیسانس ندارم؟

- خوب چرا؟

- آخه من چیم از دختر اقدس خانم اینا کمتره؟

- هیچی دختر.ولی اینا چه ربطی به تاکسی و ترافیک داره؟

- آخه ...

- آخه می دونی چیه مامان؟ دیروز مامانه لیلا تو بی آر تی با یه زنه دوست شده ، زنه یه برادر زاده داره که هم پولداره هم تحصیل کرده. امشبم قراره بیان خواستـــگاری، تو هم از این به بعد با بی آر تی برو اینور اونور دیگه!

 

[ شنبه 4 آذر 1391برچسب:,

] [ 17:41 ] [ افشين ]

[ ]

یک روز خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن!

در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان بالاخره پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!

پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانی...

جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد.

لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گرچه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود!

او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.


سه سال گذشت... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ... شش سال ... سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده .

او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد. در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید و گفت: دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک بیارم..

[ شنبه 4 آذر 1391برچسب:,

] [ 12:35 ] [ افشين ]

[ ]

 

چند مرد در رختکن يک باشگاه ورزشى مشغول لباس پوشيدن بودند که تلفن یکیشون که روى نيمکت بود زنگ زد.

مرد گوشى را برداشت، دکمه صداى بلند آن را فعّال کرد و شروع به حرف زدن کرد. توجه بقيه هم به مکالمه تلفنى او جلب شد.

مرد: سلام

زن: عزيزم، منم. تو هنوز توى باشگاهى؟

مرد: آره

زن: من الان توى مرکز خريد هستم. اينجا يک مغازه، پالتو پوست خيلى قشنگى داره که قيمتش سه ميليون تومنه. از نظر تو اشکالى نداره بخرم؟

مرد: چه اشکالى داره؟ اگه خوشت اومده بخر.

زن: ضمناً از جلوى يک ماشين فروشى رد شدم. يک بنز2007 خيلى خوشگل گذاشته بود پشت ويترين.

مرد: چند بود؟

زن: 45 ميليون تومن

مرد: باشه، بخرش. فقط مطمئن شو که دست اول باشه

زن: عالى شد! آخرين چيز هم اين که اون خونه‌اى که پارسال ديديم يادته؟ صاحبش حالا راضى شده نهصدو پنجاه ميليون تومن بفروشدش.

مرد: بهش بگو نهصد ميليون. فکر کنم قبول کنه. ولى اگه هيچ جورى قبول نکرد.پنجاه ميليون اضافه‌ش را هم بده. خونه خيلى خوبيه.

زن: باشه. خيلى ممنون. دوستت دارم عزيزم. مى‌بينمت.

مرد: خداحافظ! مواظب خودت باش.

مرد تلفن را قطع کرد. بقيه مردها در رختکن باشگاه هاج و واج به او نگاه مى‌کردند و دهنشان باز مونده بود.

مردى که تلفن را جواب داده بود لبخندى زد و پرسيد: اين تلفن موبايل مال کى بود؟!!


[ دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:,

] [ 16:17 ] [ افشين ]

[ ]

جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.

جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است

پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود

جوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد

پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد

جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است

پیرزن گفت: درست است ، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی برد

جوان گفت: شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است

پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت ، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خیابان گردی ، خرج برایت نمی تراشد

جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد

پیرزن گفت: ای وای، شما مرد ها چقدر بهانه گیر هستید، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد.

 

[ پنج شنبه 15 تير 1391برچسب:,

] [ 2:35 ] [ افشين ]

[ ]

يک روز يک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد. ناگهان متوجه چند تار موى سفيد در بين موهاى مادرش شد. از مادرش پرسيد: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفيده؟ مادرش گفت: هر وقت تو يک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوی، يکى از موهايم سفيد مى‌شود. دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهميدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفيد شده!

[ شنبه 13 خرداد 1391برچسب:,

] [ 15:17 ] [ افشين ]

[ ]

روزی، وقتی هیزم شكنی مشغول قطع كردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتی در حال گریه كردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می كنی؟ هیزم شكن گفت كه تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت.
'آیا این تبر توست؟' هیزم شكن جواب داد: ' نه' فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید كه آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شكن جواب داد : نه. فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید آیا این تبر توست؟ جواب داد: آره.
فرشته از صداقت مرد خوش حال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شكن خوش حال روانه خونه شد. یه روز وقتی داشت با زنش كنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی آب. هیزم شكن داشت گریه می كرد كه فرشته باز هم اومد و پرسید كه چرا گریه می كنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب. '
فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید : زنت اینه؟ هیزم شكن فریاد زد: آره!
فرشته عصبانی شد. ' تو تقلب كردی، این نامردیه '
هیزم شكن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. می دونی، اگه به جنیفر لوپز 'نه' می گفتم تو می رفتی و با كاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به كاترین زتاجونز 'نه' میگفتم، تو میرفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود كه این بار گفتم آره.

[ یک شنبه 1 خرداد 1391برچسب:,

] [ 1:34 ] [ افشين ]

[ ]

يه بابايی ميخوره زمين دستش پيچ می خوره ، منتها تنبليش مياد بره دكتر نشونش بده،دستش يه مدت همينجور درد می كرده ،تا يه روز رفيقش بهش میگه :

اين داروخونه سر كوچه يه كامپيوترآورده كه صد تومن ميگیره ، آنی هر مرضی رو تشخيص میده !!!


يارو پیشِ خودش ميگه : خوب ديگه صد تومن كه پولی نيست ، بريم ببينيم چه جورياس ...

ميره اونجا ، می بينه يه دستگاه گذاشتن ، جلوش يه شكاف داره ، روش نوشته :
لطفا اسكناس صد تومانی وارد كنید ...
يارو صد تومنی رو میذاره ، يهو يه چيزه قيف مانند مياد بيرون ، ميگه :
نمونه ادرار !!!
طرف هم با خجالت قيفُ می بره پُر می کنه و میاره !!!
بعد از دو سه دقيقه ، كامپيوتره يه تيكه كاغذ ميده بيرون كه روش نوشته بوده :
يكی از تاندن های دست شما پاره شده ، بايد يه هفته ببندينش و باهاش كار سنگين نكنيد تا خوب شه !!!
يارو كف می كنه كه اين لامصب اينهمه چيزُ چطور از يکم ادرار فهميده ؟؟؟!!!

خلاصه هوس ميكنه كه ببينه ميشه گولش زد يا نه ...فرداش يه شيشه مربا ورميداره ، تا نصف توش آبِ لوله ميريزه ، بعد ميده سگش توش ادرار کنه خلاصه يه معجون درست می کنه ، بعدم ميره همون داروخونه ، معجونش رو ميريزه به جای نمونه ادرار !!!


كامپيوتره يه 15 دقيقه قيژ قيژ و دلنگ دلونگ می كنه ، بعد يه كاغد چاپ ميكنه ميده بيرون كه روش نوشته بوده :


آبِ خونتون آهک داره ، بايد لوله كش بياريد درستش كنه ...سگت قلبش ناراحته ، همين روزها تموم ميكنه در ضمن اگه بخوای همينجوری شيشه مرباهای سنگين سنگين بلند کنی ، تاندن دستت هيچ وقت خوب نميشه...!

[ پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 16:54 ] [ افشين ]

[ ]

چرچیل(نخست وزیر اسبق بریتانیا) روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر BBC برای مصاحبه می‌رفت.

هنگامی که به آن جا رسید به راننده گفت آقا لطفاً نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم.

راننده گفت: “نه آقا! من می خواهم سریعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچیل را از رادیو گوش دهم” .

چرچیل از علاقه‌ی این فرد به خودش خوشحال و ذوق‌زده شد و یک اسکناس ده پوندی به او داد.

راننده با دیدن اسكناس گفت: “گور بابای چرچیل! اگر بخواهید، تا فردا هم این‌جا منتظر می‌مانم!”

[ پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 16:40 ] [ افشين ]

[ ]

آقای دکتر پاک بهم ریختم..خیلی میترسم..زنم دست از سرم بر نمیداره..خدا بیامرز همش بخوابم میاد..میگه پس کی میخای به حرفت عمل کنی..یکسال گذشت!!..

خب..مگه چی بهش گفته بودی؟!!..چرا عمل نمیکنی؟!!.

هیچی آقای دکتر..بهش گفته بودم..یه لحظه هم بدون تو زنده نمیمونم!!

[ پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 16:32 ] [ افشين ]

[ ]

چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی وخوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند.

روز امتحان به فکر چاره افتادند وحقه ای سوارکردند به این صورت که سر و رو شون رو کثیف کردند ومقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند.

سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودندویک راست به پیش استاد رفتند.

مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند:

که دیشب به یک مراسم عروسی خارج ازشهر رفته بودندو در راه برگشت از شانس بد یکی از لاستیک های ماشین پنچرمیشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشین به یه جایی رسوندنش واین بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسیدند کلی از اینها اصرار و از استاد انکار، آخر سر قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این ۴ نفرازطرف استاد برگزار بشه،

آنها هم بشکن زنان از این موفقیت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن مشغول میشن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کنند

استاد عنوان می کنه بدلیل خاص بودن و خارج از نوبت بودن این امتحان باید هر کدوم از دانشجوها توی یک کلاس بنشینند و امتحان بدن که آنها به خاطر داشتن وقت کافی وآمادگی لازم باکمال میل قبول می کنند.

امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بیست بود:

۱ ) نام و نام خانوادگی؟ ۲ نمره

۲ ) کدام لاستیک پنچر شده بود؟ ۱۸ نمره

الف) لاستیک سمت راست جلو
ب) لاستیک سمت چپ جلو
ج) لاستیک سمت راست عقب
د) لاستیک سمت چپ عقب

[ پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 16:21 ] [ افشين ]

[ ]

مردی برای یک اداره پست کار می کرد که مسئول رسیدگی به نامه هایی که آدرس نامعلوم داشتند بود. یك روز متوجه نامه ای شد كه روی پاكت آن با خطی لرزان نوشته شده بود : نامه‌ای به خدا

با خودش فكر كرد بهتر است نامه را باز كرده و بخواند. در نامه این طور نوشته شده بود :  

بیوه زنی هشتاد و سه ساله هستم كه زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می‌گذرد. دیروز یك نفر كیف مرا كه صد دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود كه تا پایان ماه باید خرج می‌كردم. یكشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت كرده‌ام، اما بدون آن پول چیزی نمی‌توانم بخرم. هیچ كس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی می تونی به من كمك كنی؟  

كارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همكارانش نشان داد. نتیجه این شد كه همه آن ها جیب خود را جستجو كردند و هر كدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان نود وشش دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند …

همه كارمندان اداره پست از اینكه توانسته بودند كار خوبی انجام دهند خوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت، تا این كه نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید كه روی آن نوشته شده بود: نامه‌ای به خدا

همه كارمندان جمع شدند تا نامه را باز كرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود :

خداي عزيزم:

چگونه می‌توانم از كاری كه برایم انجام دادی تشكر كنم. با لطف تو توانستم شامی ‌عالی برای دوستانم مهیا كرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آن ها گفتم كه چه هدیه خوبی برایم فرستادی. البته چهار دلار آن كم بود كه مطمئنم كارمندان اداره پست آن را برداشته‌اند!

[ پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 15:53 ] [ افشين ]

[ ]

  کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست. بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند. فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را ازسرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند. به فکرش رسید… که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمون ها هم کلاه ها را به طرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.

سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدربزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند. یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد. او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم این کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین
انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند. یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت: فکر می کنی فقط تو پدربزرگ داری؟!

 

[ پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 14:51 ] [ افشين ]

[ ]

  یه روزی یه مرده نشسته بوده و داشته روزنامه اش رو می خونده که زنش یهو ماهی تابه رو می کوبه تو سرش! مرده می گه: برا چی این کار رو کردی؟
زنش جواب می ده: به خاطر این زدمت که تو جیب شلوارت یه تکه کاغذ پیدا کردم که توش اسم جنى (یه دختر) نوشته شده بود…
مرده می گه: وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته بودم اسبی که روش شرط بندی کردم جنی بود.
زنش معذرت خواهی می کنه و می ره به کارای خونه برسه.
سه روز بعد، مرد داشت تلویزیون تماشا می کرد که زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگتر می کوبه تو سرش به طوری که مرده تقریبا بیهوش می شه.
مرد وقتی به خودش میاد می پرسه این بار برای چی منو زدی؟
زنش جواب می ده: آخه اسبت زنگ زده بود!

 

[ پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 14:50 ] [ افشين ]

[ ]

 روزي مردي به سفر مي رود و موقع وارد شدن به اتاق هتل متوجه مي شود كه اتاق هاي هتل مجهز به رايانه است.

تصميم مي گيرد به همسرش ايميل بزند نامه را مي نويسد اما در نوشتن نشاني اشتباه ميكند و بدون اينكه متوجه شود نامه را ميفرستد و اما در گوشه اي ديگر از كره ي خاكي زني كه تازه از مراسم خاكسپاري شوهرش برگشته بود با فكر اينكه شايد پيام تسليتي از طرف دوستان داشته باشد به سراغ كامپيوتر مي رود تا ايميل هاي خود را بررسي كند.

پس از خواندن اولين پيام غش ميكند و زمين مي خورد پسر او با عجله به سمت اتاق مادر مي دود و مادرش را نقش زمين مي بيند و در همان حال چشمش به مانيتور رايانه و اين پيام ايميل افتاد:

گيرند:همسر عزيزم

موضوع:من رسيدم

ميدونم كه از گرفتن اين ايميل حسابي غافلگير شدي راستش اينجا رايانه دارند و هر كس به اينجا مياد ميتونه به عزيزانش ايميل بده من همين الان رسيدم و همه چيز را چك كردم همه چيز براي اومدن تو اماده است فردا مي بينمت.

اميدوارم سفر تو هم مثل سفر من بي خطر باشه

واي چقدر هوا گرمه........

 

[ پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 14:49 ] [ افشين ]

[ ]

یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند.

برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟

مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید.

برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم.

مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد.

این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما می‌دهم.

این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى کند.

برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟»

مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد. حالا نوبت خودش بود.

مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳ پا دارد و وقتى پائین می‌آید ۴ پا؟»

برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند. بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او داد.

مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟»

مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید.


[ چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 3:17 ] [ افشين ]

[ ]

یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوري می کنه. بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن.

وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان، رانندهء خانم بر میگرده میگه:


- آه چه جالب شما مرد هستید!…. ببینید چه به روز ماشینامون اومده! همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم! این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم!

مرد با هیجان پاسخ میگه:

- اوه … “بله کاملا” …با شما موافقم این باید نشونه ای از طرف خدا باشه!

بعد اون خانم زيبا ادامه می ده و می گه:

- ببین یک معجزه دیگه! ماشین من کاملن داغون شده ولی این شیشه مشروب سالمه. مطمئنن خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این تصادف خوش یمن كه مي تونه شروع جريانات خيلي جالبي باشه رو جشن بگیریم!

و بعد خانم زيبا با لوندي بطری رو به مرد میده.

مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و در حاليكه زير چشمي اندام خانم زيبا رو ديد مي زنه درب بطری رو باز می کنه و نصف شیشه مشروب رو می نوشه و بطری رو برمی گردونه به زن.

زن درب بطری رو می بنده و شیشه رو برمی گردونه به مرد.

مرد می گه شما نمی نوشید؟!


زن لبخند شيطنت آميزي مي زنه در جواب می گه:

- نه عزيزم ، فکر می کنم الان بهتره منتظر پلیس باشيم !!!

[ سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 3:11 ] [ افشين ]

[ ]

مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تاکنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.
مسئول خیریه: آقای وکیل، ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید اکنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید. نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید، متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش در گذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی داد؟
مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.
وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید، فهمیدید که برادرم در يك تصادف هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و ٥ بچه دارد و سال‌هاست که خانه نشین است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟
مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه. نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی ...
وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سال‌هاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار دارد؟
مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمی‌دانستم این همه گرفتاری دارید ...
وکیل: خوب. حالا وقتی من به این‌ها یک ریال کمک نکرده‌ام، شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟

[ سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 3:2 ] [ افشين ]

[ ]

 

سلام دوستان گلم..

دوستان سرزمینمون ایران به رای شما نیاز داره ،براي جدايي جزيزه ابوموسي از ايران يه نظر سنجي برگزار شده كه مردم راي بدن براي جدايي يا باقي موندن جزيره در ايران،لطفا به این سایت برید و به ایران راي بدید برای سرفرازی همیشگی ایران به این سایت برید و به جزیره های ایرانی رای بدید حتما یه رای مثبت به ایران بدید یه رای منفی به امارات

 

اين ادرس سايت (www.abumusa.net)

دوستان لطفا اين مطلب رو همه جا بگيد ممنون ميشم.

[ شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 16:35 ] [ افشين ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه